Jazz 2000

ترول،دانلود،جک،بازی و ...

 

پيرمرد احساس ميكرد كه ديگر روزهاي آخر عمرش رسيده است و به زودي از اين دنيا رخت برخواهد بست . روزي دو پسر جوانش را نزد خود فرا خواند . به آنها گفت : ديگر زمان مرگ فرارسيده است وليكن بايد يكي از مهمترين تجربه هاي زندگيم را به شما بگويم . بعد دستور داد چند تركه از شاخه هاي درخت براي او بياورند . بعد به هركدام از پسرانش يك تركه داد و از آنها خواست تا آن را بشكنند . پسرها از كار پدرشان سر در نياوردند . ولي بدستور پدر تركه درخت را در دست گرفتند . اولي گفت : بيينيد پدر ، و بعد تركه را براحتي از وسط به دو نيم كرد . پسر دوم گفت : اين كه كاري ندارد و خيلي آسان است . و به راحتي شاخه درخت را شكست . بعد پدر چند تركه را به آنها داد و از آنها خواست كه آنها را همزمان بشكنند . اينبار كار سخت بود و ديگر آن تركه هاي باريك درخت براحتي قابل شكستن نبودند . پدر گفت : شما هر كدام به تنهايي بمانند همين تركه نازك درخت هستيد و هر كسي مي تواند به راحتي شما را از بين ببرد ولي اگر شما با هم متحد باشيد ديگر هر كسي نمي تواند براحتي شما را در هم بشكند . اين پند را هميشه آويزه گوش خود قرار دهيد كه اين برترين تجربه زندگي من ، در اين ساليان دراز بوده است .

 

 منبع:mahdi 128

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:راز شکست ناپذیری,داستان, توسط طاهاپورمند

صفحه قبل 1 صفحه بعد

  • تایم نت
  • نینا چت